<-PostTitle->
موضوعات: <-PostCategory->
برچسب ها:
[ بازدید : <-PostHit-> ] [ امتیاز : <-PostVote-> ] [ نظر شما : <-PostVoteForm-> ]
ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
[ ]
در خطبه اول نهجالبلاغه، درباره شگفتی آفرینش نخستین انسان، آمده است: «خداوند بزرگ، خاکی از قسمتهای
گوناگون زمین، از قسمتهای سخت و نرم، و شور و شیرین گرد آورد. بعد آب بر آن افزود تا گلی خالص و آماده شد و با
افزودن رطوبت، چسبناک گردید که از آن، اندامی شایسته و عضوهایی جدا و به یکدیگر پیوسته آفرید. سپس آن را
خشکانید تا محکم شد. بعد خشکاندن را ادامه داد تا سخت گردید و در زمانی معین و سرانجامی مشخص، اندام انسان
کامل شد. آن گاه از روحی که آفرید، در آن دمید تا به صورت انسانی زنده درآمد که نیروی اندیشه ای دارد که وی را به
تلاش میاندازد و افکاری یافته که در دیگر موجودات تصرف میکند. به انسان اعضا و جوارحی بخشید که در خدمت او
باشند و ابزاری عطا فرمود که آنها را در زندگی به کار گیرد. نیز قدرت تشخیص به او داد تا حق و باطل را بشناسد و
حواس چشایی و بویایی و وسیله تشخیص رنگها و اجناس مختلف در اختیار او قرار داد. خداوند، انسان را مخلوطی از
رنگهای گوناگون، و چیزهای همانند و سازگار و نیروهای متضاد، و مزاجهای گوناگونِ گرمی، سردی، تری و خشکی
قرار داد».
شگفتی های زندگی ملخ
از جمله حشره هایی که درباره چگونگی آفرینش آن، در نهج البلاغه سخن به میان آمده، ملخ است.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه ۱۸۵ نهج البلاغه، انسان ها را به شگفتی های موجود در این حشره توجه می دهد و می فرماید: ” و اگر بخواهی درباره ملخ سخن بگویی بگو که خداوند برای او دو چشم سرخ رنگ و دو حدقه همچون دو قرص ماه آفریده و گوش پنهان و دهان مرتب و متناسب به او بخشیده است. خداوند برای او حسّ قوی و دو دندان که با آنها (ساقه و شاخه گیاهان و برگ های درختان را) می چیند و دو داس که با آنها (ساقه ها و برگ های مورد نظر را) می گیرد، قرار داده است. کشاورزان برای زراعت خود، از آنها می ترسند، ولی هرگز قادر بر دفع آنها نیستند . اینها همه در حالی است که تمام پیکر او به اندازه یک انگشت باریک نیست. “
دانشمندان، حشره ها ( این موجودات شگفت ) را بر سه گونه تقسیم کرده اند:
۱ – گروهی که خدمت گزار انسان ها هستند، مانند زنبوران عسل.
۲- حشراتی که بی آزارند و در ظاهر نه خدمتی دارند و نه زحمت و دردسری.
۳- حشره هایی که می توانند جزو آفت ها و بلاها به شمار بیایند، مانند ملخ
گاهی دسته های ملخ، همچون تکه های بزرگ ابر در آسمان ظاهر می شوند و ناگهان بر باغ ها و زراعت های وسیع فرود می آیند و در مدت کوتاهی، ساقه های گیاهان و شاخه ها و برگ ها را می خورند و بیابانی خشک یا درختانی عریان از هرگونه برگ و میوه، از خود به یادگار می گذارند.
حتی گاهی با طیاره ی سم پاشی و وسایل دیگر به مبارزه با آنها برمی خیزند، تنها در بعضی از موارد ممکن است توفیقی در نابودی ملخ ها نصیب شان شود. اگر حمله ملخ ها شدید باشد، وسایل امروز نیز توان مبارزه با آنها را ندارد. به این ترتیب، بار دیگر قدرت نمایی پروردگار و عجز و ناتوانی انسان به نمایش گذاشته می شود.»
ملخ، یکی از حشره های شگفت انگیز آفرینش است. موجودی است که به طور عادی، بدون هیچ مزاحمتی در گوشه و کنار مزرعه ها، باغ ها، دره ها و کوه ها زندگی می کند، ولی هنگامی که فرمان مرموزی به آنها داده می شود، به سرعت به صورت دسته های بزرگ در آسمان به پرواز درمی آیند و بر هر زراعت و باغی که فرود آیند، آن را نابود می کنند.
نوعی مورچه به نام مورچه سائو، برگها را در انبارهای زیر زمینی خود جمع می کنند و از فضولات کرمینه مخصوصی، آنها را کود می دهند، در نتیجه نوعی قارچ بر این برگها می روید که مورچه ها آن را می خورند . بشر به تازگی پی برده است قارچ ها در تاریکی بهتر می رویند، اما مورچه ها این سر طبیعت را هزاران سال است که می دانند.
مورچه هایی هستند که از خود غلام دارند و مورچه های ناتوان تر از خود را به بندگی می گیرند . به این منظور پیله مورچه های دیگر را می دزدند و می پرورانند ، هنگامی که این پیله ها مورچه شدند، برای آنها کار می کنند و از آنها فرمان می برند.
این غلامداری در برخی از مورچه ها به جایی رسیده که اگر غلامی در کار نباشد، مورچه های کارفرما حتی غذای خود را نیز نمی تواند به دست آورند.
یک نوع شته از برگ درختان، نوعی عسل می سازد که مطبوع طبع مورچه ها است. مورچه ها این شته ها را اسیر کرده و به لانه های خود می برند، برای آنها برگ و آذوقه تهیه می کنند و مانند چوپانی که از گوسفند مراقبت می کند، از این شته ها مواظبت می نمایند، تا از عصاره و شیره ای که می سازند ، استفاده کنند.
در میان مورچگان از همه هراس انگیزتر مورچه لشکری است، که در مناطق گرمسیر زندگی می کند و تنها گوشت می خورند . این مورچگان چون لشکرمی کشند، ستونی به پهنای چندین سانتی متر ودرازای صدها مترپدید می آورند. دراین ستون مورچه های کارگر پیله ها را حمل می کنند و سربازان در پیش و پس لشکر در حرکتند.
در میان سپاه آنها، مورچه های درشت تری دیده می شود، که افسران سپاه محسوب می شوند. هنگامی که این ستون به حرکت درآید، هیچ چیز جز آب یا آتش قادر نیست از حرکت آنها پیشگیری نماید. گاهی که آب سیل آسا نباشد، مورچه ها به هم چسبیده ، خود را به صورت طنابی درآورده و برآب رها می کنند و به این ترتیب پلی بر روی آب می سازند، تا سایر مورچه ها از روی آب بگذرند. ولیکن مورچه هایی که خود، پل را تشکیل می دهند، در آب غرق می شوند و این نوعی از فداکاری آنها برای هم نوع خویش محسوب می گردد.
پيش از اينها فکر مي کردم که خدا
خانه اي دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برف کوچمي از تاج او
هر ستاره، پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، کهکشان
رعدو برق شب، طنين خنده اش
سيل و طوقان، نعره توفنده اش
دکمه ي پيراهن او، آفتاب
برق تيغ خنجر او مهتاب
هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست
بيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوست جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها
زود مي گفتند: اين کار خداست
پرس وجو از کار او کاري خداست
خدا : بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است .بنده : خدايا ! خسته ام ، نمي توانم .خدا : بنده ي من ، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان .بنده : خدايا ! خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم .خدا : بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان .بنده : خدايا ! سه رکعت زياد است .خدا : بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان .بنده : خدايا ! امروز خيلي خسته ام ! آيا راه ديگري ندارد ؟
خدا : بنده من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله .بنده : خدايا ! در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد !خدا : بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله .بنده : خدايا ! هوا سرد است ! نميتوانم دستانم را از زير پتو در بياورم .
خدا : بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب ميکنيم .بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد .
خدا : ملائکه ي من ! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده ، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده .ملائکه : خداوندا ! دوباره او را بيدار کرديم ، اما باز خوابيد .خدا : ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست .
ملائکه : پروردگارا ! باز هم بيدار نمي شود !خدا : اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر ميآورد .ملائکه : خداوندا ! نمي خواهي با او قهر کني ؟خدا : او جز من کسي را ندارد ... شايد توبه کرد ...بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری .
<-BlogTitle-><-BlogDescription-> |
<-PostTitle-><-PostContent->
موضوعات: <-PostCategory-> برچسب ها: [ بازدید : <-PostHit-> ] [ امتیاز : <-PostVote-> ] [ نظر شما : <-PostVoteForm-> ] ادامه مطلب [ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ] [ ] عضویت در وبلاگ
ورود به وبلاگ
فراموشی رمز عبور
ویرایش مشخصات
ارسال مطلب جدید
|
|
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |